

درباره من
پلدشت، زادگاه من
من، لیلا حجتالاسلامی، در ۲۳ آگوست ۱۹۸۰ در شهر کوچک و زیبای پلدشت، واقع در شمال غرب ایران، در نزدیکی مرز ترکیه و جمهوری آذربایجان، به دنیا آمدم. پلدشت، شهری کوچک با طبیعتی بکر و مردمانی صمیمی، همیشه برای من خانهای از آرامش و خاطرات بود. این شهر با زمستانهای سرد و برفی و تابستانهای گرم و آفتابی، همیشه جلوهای از زندگی ساده و بیآلایش را در خود داشت. زبان رایج مردم شهر ترکی آذربایجانی بود و مهماننوازی آنها، خاطراتی فراموشنشدنی برای من رقم زد.
تحصیل و مهاجرت به تبریز
در کودکی، خانوادهام به تبریز، یکی از شهرهای بزرگ و فرهنگی ایران، مهاجرت کردند. تبریز، با بازارهای تاریخی، معماری زیبا و مردمان مهربان، جایگاه ویژهای در قلب من داشت. تحصیلات ابتداییام را در دبستانهای دخترانهای مثل پروین اعتصامی و مهتاب گذراندم. خاطرات شیرین آن دوران، پر از جشنهای مدرسهای، بازیهای کودکانه و دوستیهایی بود که هنوز هم در ذهنم زنده است.
پس از پایان دوران مدرسه، تحصیلات دانشگاهیام را در رشته فناوری اطلاعات (IT) در دانشگاه سراب ادامه دادم. دانشگاه سراب با محیط علمی و آرامشبخش، بستر مناسبی برای یادگیری و پیشرفت من بود. دوران دانشجویی من پر از تلاش، یادگیری و دوستیهای ماندگار بود.
مسیر حرفهای: سالن آرایش و زیبایی
پس از فارغالتحصیلی، تصمیم گرفتم به علاقهام به خلاقیت و زیبایی بپردازم. این علاقه مرا به سمت آرایشگری هدایت کرد و با پشتکار و تلاش توانستم سالن آرایش و زیبایی خودم را تأسیس کنم. این سالن برای من فراتر از یک کسبوکار بود؛ فضایی بود که در آن به زنان کمک میکردم اعتمادبهنفس بیشتری پیدا کنند و زیبایی خود را جشن بگیرند. هر روز در این سالن پر از شور و انرژی بود و برایم فرصتی برای ایجاد لحظاتی خاص برای دیگران.
ازدواج و سفر به ترکیه
ازدواجم با همسرم، آقای حجتالاسلامی، آغاز فصلی پر از عشق و شگفتی در زندگیام بود. برای ثبت ازدواجمان به ترکیه سفر کردیم؛ کشوری که فرهنگ، تاریخ و زیباییهایش همیشه مرا شیفته خود کرده بود. در استانبول، سه هفته در یک هتل ۵ ستاره اقامت داشتیم و در طول این مدت، مراسم ازدواجمان را ترتیب دادیم.
استانبول، با پلهای ارتباطی بین آسیا و اروپا، خیابانهای پرجنبوجوش و معماری باشکوهش، همیشه در قلب من باقی خواهد ماند. دفتر قرمزرنگ ازدواج در ترکیه، نمادی از عشق و تعهد ما، برایم یادآور لحظات شیرین و پرشور زندگیام است.
سفر به ارمنستان و ماه عسل در کییف
قبل از برگزاری مراسم عقد، به همراه همسرم به ایروان، پایتخت ارمنستان، سفر کردیم. خیابانهای سنگفرششده، کافههای دنج و چشمانداز کوه آرارات، این سفر را به یکی از زیباترین خاطرات زندگیام تبدیل کرد.
برای ماه عسل، به کییف، پایتخت اوکراین، رفتیم. کییف با معماری طلایی کلیساها، طبیعت زیبای رودخانه دنیپرو و خیابانهای سرسبزش، شهری رؤیایی برای ما بود. یکی از دفاتر شرکت همسرم نیز در کییف قرار داشت و این سفر فرصتی شد تا از نزدیک با فرهنگ و زیباییهای این شهر آشنا شوم.
زندگی در آلمان: شروعی جدید
پس از ازدواج، به همراه همسرم به آلمان مهاجرت کردیم و در شهر زیبای درسدن مستقر شدیم. این شهر که به فلورانسِ آلمان معروف است، با معماری باروک، پلهای زیبا و طبیعت سرسبزش، یکی از زیباترین مکانهایی بود که تا به حال دیدهام. خانهمان در خیابان گلها، شماره ۸۱، با وجود همسایگان مهربان و دوستان صمیمی، به خانهای گرم و پر از آرامش تبدیل شد.
زندگی در آلمان با یادگیری زبان و فرهنگ جدید همراه بود. شرکت در کالج زبان و آشنایی با دوستان جدید تجربهای متفاوت و در عین حال لذتبخش بود. همسایگانم، با دعوت به جشنهای خانوادگی، حس عضوی از یک خانواده بزرگ بودن را به من هدیه دادند. از شرکت در جشن تولدها گرفته تا جشنهای سال نو، همیشه پر از لحظات ناب و فراموشنشدنی بود.
کامنت دوستان و یادبودها
دوستانم همیشه از مهربانی، صداقت و عشق من به زندگی یاد میکنند. یلدا، یکی از صمیمیترین دوستانم، اینگونه درباره من میگوید:
“لیلا دختر مهربون و بیریا بود. خندههاش هنوز تو گوشمه. تنها کسی بود که تو زندگیم بهش اعتماد داشتم و درد و دل میکردم. حق اون خوشبختی و عمر طولانی بود. تقدیر خدا نمیدونم… اون دنیاش آباد باشه. من خوابشو دیدم. نزدیک اذان صبح دیدم که میره. صدا زدم، نورانی بود. پشت کرده بود و میرفت. بعد هم شما پیام دادید که لیلا بینمون نیست.”
این سخنان و خاطرات نشاندهنده عشق و تأثیر عمیق من در زندگی اطرافیان است.
میراث و یادبود
زندگی من، از پلدشت تا درسدن، پر از عشق، امید و تلاش بود. هر قدمی که برداشتم، تجربهای گرانبها و خاطرهای ماندگار به همراه داشت. امیدوارم یاد و خاطره من همیشه الهامبخش باشد و در دل کسانی که مرا شناختند، زنده بماند.